چيدن محبوبهای شب

میخواهم پرواز کنم

روزی
يک روزِ سردِ زمستانی
يکی از همان روزهای سوز و بلرزِ يتيم
پرنده‌ای خيس و خسته
از بالای بامِ خانه‌ها گذشت
آمد، رفت
رفت روبه‌رویِ دريچه‌ی بی‌گلدانِ اتاقِ تو نشست.


تو نبودی
همسايه‌ها می‌گفتند رفته‌ای راهی دور
خبر از شفای حضرتِ حوصله بياوری.


پرنده داشت
به شيشه‌ی مِه‌گرفته‌ی بی‌تماشای تو
نُک می‌زد
انگار بو بُرده بود
انگار باد به او گفته بود
در دفتری که تو زيرِ بالشِ خود نهان کرده‌ای
رازِ کدام کليدِ گُم‌شده را نوشته‌اند.


و ما هيچ نمی‌دانستيم
تا شبی ديگر
که کودکانِ کوچه خبر آوردند
پرنده‌ای که به سايه‌سارِ هُدهُد مُرده می‌مانست
آمده، افتاده پای آخرين صنوبر پير
زنده‌است هنوز
هنوز دارد مثل ما آدميان انگار
می‌خواهد چيزی بگويد
چيزی شبيه رازِ همان کليدِ گُم شده
که گفته‌اند پنهانی‌ترين شفای همين قفلِ کهنه است.

 

                                           سيد علی صالحي



+نوشته شده در پنج شنبه 17 شهريور 1390برچسب:,ساعت22:47توسط نادیا | |